صفر، الف...

کتابخانه‌ی شخصی رضا طهماسبی

صفر، الف...

کتابخانه‌ی شخصی رضا طهماسبی

سلام خوش آمدید

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر معاصر» ثبت شده است

با درختان چه نسبتی داری؟

این چنین سربلند و سایه فکن


پای در خاکِ جاودان خاموش

سر بر افلاکِ جاودان روشن


وه چه ها میوۀ رسیده تو راست

بس فراتر ز سنگ و دست و دهن


با بهاران چه نسبتی داری؟

ای درخت شکفته در بهمن!


این بهار است جامۀ تو به بر

یا تویی جامۀ بهار به تن؟


خود تویی آن بهار روینده

آه اما چه نسبتت با من؟


رضا طهماسبی
  • رضا طهماسبی

صد شکر که در سراچۀ کوچۀ دل

همسایۀ دیوار به دیوار همیم


شفیعی کدکنی


گر سرخوشِ شادمانیِ یک دو دمیم

آیینۀ اندُهانِ جاویدِ همیم

هرچند که در خانۀ شادی باشیم

همسایۀ دیوار به دیوارِ غمیم


رضا طهماسبی

  • رضا طهماسبی

دیشب دوباره خواب تو را دیدم

روشن تر از ترانه ی خورشید

شفاف تر از آینه ی جویبار بود


خوابی چنین زلال

هرگز ندیده ام

شاید

از خواب های گمشده ی توست



ای کاش بذر شب را می شد

در خاکِ روز کاشت

یا کاش خواب نیز

مثل زمان

اینگونه با نشستن و ماندن

بیگانگی نداشت


دیشب دوباره خواب تو را دیدم

اما سپیده دم

چون شبنمی که می پرد از گونه ی گلی

از روی پلک خواب پریدم


رضا طهماسبی

  • رضا طهماسبی

در پرده ی خامشی پدیدارم کن

از باده ی بیهُشی هُشیوارم کن

زین خواب که خفتگان حیاتش خوانند

ای صبح عدم برآ و بیدارم کن


رضا طهماسبی
  • رضا طهماسبی

هلا ای مانده از دار و ندارم یادگاری

هم امروز تو هم آن یاد پیرارین و پاری


نه دیگرگون بهاری خاک خشکت را نه دیگر 

تو را شوق گل افشاندن به دیگرگون بهاری


دریغا روزگاران خوشت کز دیرگاهان

در آن سوی حصار سال ها گشته حصاری


بلی اینگونه روز و روزگاری داری اما

سرآید روزگار تیرگی ها روزگاری


تو را هر چند آن آتش به خاکستر نشسته

دلِ هر ذره ات را بینم از آن یادگاری 


زمانی می رسد کان شعله را بر می فروزیم

در این یلدای غم چون بیرق امیدواری


رضا طهماسبی
  • رضا طهماسبی

کلماتی که از تو می شنوم

بَرَدَم تا به عالمی بی نام

کلماتی نه از قبیلۀ صوت

کلماتی نه از قبیل کلام


بردم زین خرابه تا خوابی

که در او هر‌ چه هست آباد است

بردم تا به اوج بی خویشی

همچو برگی که در کف باد است


کلماتی ز تار‌ و پود حیات

کلماتی که جان به تن بخشد

خرقۀ مردی ام بگیرد و پس

خلعت سبز زن به من بخشد


«خوش ترین نقش» خوانَدَم، ز خوشی

نقشم از لوح یاد می شوید

«آسمان» گویَدَم، ز سرمستی

آسمان می شوم چو می گوید


بردم تا به عالمی بی شکل

فارغ از هر چه ناتمام و تمام

کلماتی نه از قبیلۀ صوت

کلماتی نه از قبیل کلام


رضا طهماسبی

ترجمۀ منظوم شعر «کلمات» نزار قبانی

  • رضا طهماسبی

وه چه صعب است از صریر قلم

نغمه ای همچو جان روان کردن


بر سریر سخن به شعر و به نثر

حکم بر جان و بر جهان کردن


از قلم زر به عالم افشاندن

در سخن کیمیا نهان کردن


بوستانی ز سنبل و سوری

نذر بی برگی خزان کردن


وانگه از غایت عنایت چرخ

طلب کاغذ از خسان کردن


رضا طهماسبی


  • رضا طهماسبی

هان ای ز نادرستی دوران شکسته مرد!

ای خسته مرد! ای به کسی دل نبسته مرد


در سوگ راستی به عزا ایستاده راست

در مرگ مردمی به دریغا نشسته مرد


پروا نمانده در دلت ای دل‌شکسته یار

سودا نمانده در سرت ای سرشکسته مرد


جز مجمع جراحت و زنجیر چیستی؟

ای پای‌خسته همسفر ای دست بسته مرد


هر بسته‌ای گشوده شود، این مخنثان

یک دم اگر گشاده گذارند دستِ مرد


دردا که چون تو دست به زنجیر مانده‌اند

در عزلتی ز مرگ بتر، دسته دسته مرد


رضا طهماسبی


  • رضا طهماسبی

عزت؟ دلت خوش است برادر؟ چه عزتی؟

بگشای چشم و بین که در اوج مذلتی


پاداش اگر بود ز کدامین صواب ماست؟

ور کیفر است این، به چه جرمی؟ چه علتی؟


ذلّه شدیم از این همه عزت، بهل مگر

سودا کنیم عزتمان را به ذلتی!


باری بگو نه زاده ی این کوچه ای تو هم؟

آخر نه پا گرفته هم از این محلتی؟


از سوگ ما ز چیست که در سوری؟ ای عزیز!

وز زجر ما ز چیست که در عین لذتی؟


رضا طهماسبی 

  • رضا طهماسبی

نایی نداشتیم که فریاد سر دهد

آهی نکاشتیم که طوفان ثمر دهد

کو شوق صبح کو سر پرواز تا مگر
ما را ز بام این شبِ بیهوده پر دهد

از خاکِ "هیچ" دانه چه جز "پوچ" سر زند
بذرِ "مگر" ثمر چه به غیر از "اگر" دهد؟

دستی کجاست تا ز محبّان رنج خویش
حُبّ وطن بگیرد و پای سفر دهد

دردا کجاست مرگ که ما را در این خمار
جامی ز باده ای که ندانیم در دهد


در دامنِ که افکندش این درخت خشک
گیرم دوباره بر دهد و شعر تر دهد

رضاطهماسبی
  • ۰ نظر
  • ۲۳ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۰:۰۸
  • رضا طهماسبی